روز جمعه،
روز خودت، روز منتظرانت به سراغ حافظ رفتم تا با فالي دلِ شکسته و سينهي زخميام
را مرهمي باشم. ميداني چه آمد؟
يوسف گم گشته باز آيد به کنعان غم مخور....
نه؛ غم ميخورم؛ غم ميخورم بخاطر روزهايي که نبودهاي تا لحظات تلخ غم را کنارم باشي.
غم ميخورم به خاطر روزهايي که به يادت نبودهام و با گناه شب شدهاند ...
العفو ...