پيام
+
خاطره اي از شهيد مهدي باكري:ده تا کاميون مي برديم منطقه ؛ پر مهمات. رسيديم بانه هوا تاريک تايک شده بود. تا خط هنوز راه بود. ديديم اگر برويم ، خطرناک است . توي شهر در هر جاي دولتي را که زديم ، اجازه ندادند کاميون را توي حياطشان بگذاريم . مي گفتند « اينجا امنيت نداه ! » مانده بوديم چه کنيم . زنگ زديم به آقا مهدي و موضوع را بهش گفتيم. گفت « قل هوالله بخونيد و بياين . منتظرتونم.»

*خون شهدا*
91/2/14

پلاكهاي رقصان
خوش به حالشون با اون ايمانشون...
پلاكهاي رقصان
اولين فيد سال 91 با خاطره اي از شهيد باكري شروع شد:)