شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار

پيام

+ توي خواب داشت گريه مي کرد، بلند وبا هق هق. حرف هم مي زد. رفتم بالاي سرش. کم کم فهميدم دارد با حضرت صديقه سلام الله عليها راز ونياز مي کند. اسم دوست هاي شهيدش را مي بُرد. به سينه مي زد و با ناله مي گفت: «اونا همه رفتند مادرجان! پس کي نوبت من مي شه؟»
سر وصداش هر لحظه بيشتر مي شد. ترسيدم در وهمسايه را هم بيدار کند. چند بار اسمش را بلند گفتم تا از خواب پريد. صورتش خيس اشک بود. چند لحظه اي طول کشيد تا به خودش آمد. گفت: «چرا بيدارم کردي؟»
گفتم: «شما آن قدر بلند گريه مي کردي وحرف مي زدي که صدات تا چند تا خونه اون ور تر هم مي رفت.» مثل کسي که گنج بزرگي را از دست داده باشد، با ناله گفت: « من داشتم با خود بي بي درد دل مي کردم؛ آخه چرا بيدارم کردي؟»
*«ساکنان ملک اعظم2/ص85 به نقل از همسر شهيد برونسي»*
:(
اسم كتاب رو نوشتم.ساكنان ملك اعظم
فهرست کاربرانی که پیام های آن ها توسط دبیران مجله پارسی یار در ماه اخیر منتخب شده است.
برگزیدگان مجله فروردين ماه
vertical_align_top