شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار

پيام

+ فکر مي کردم که از گنجشک ها کم نيستم
حال مي بينم که حتي قدر آن هم نيستم
دور شو از پيش چشم گل فروش پير، من
ديگر آن ديوانه گل هاي مريم نيستم
پا به جنگل مي گذارم آهوان رم مي کنند
از که مي ترسيد آهو ها من آدم نيستم
هر نسيمي مي تواند شاخه ام را بشکند
بادهاي هرزه فهميدند محکم نيستم
شبنمي سرمست بودم روي گلبرگي سپيد
چشم وا کردم همين امروز ديدم نيستم

خطا در آدرس عکس
يكي از شاهكار هاي سيد ابوالفضل صمدي
احسنت
ممنون
برای مشاهده پیام های بیشتر لطفا وارد شوید
vertical_align_top