سفارش تبلیغ
صبا ویژن

90/6/29
4:27 عصر

برگی از کربلای ایران...

بدست شبخیز در دسته

وارد خانه تان شدیم.من و سه نفر دیگر.ما چهار نفری که خودمان را گم کرده بودیم و آمدیم تا تو ما را پیدا کنی.

مادر پیرت چه مهربان بوسیدمان.دسته گل را به دستش دادیم.لبخندش زیبا بود و...محزون....

از همان اول احساس راحتی کردیم.کمی که نشستیم خواهرت نیز از راه رسید.خودت هم که در کنار برادر شهیدت آن بالا نشسته بودی و مارا نظاره میکردی.

مادرت برایمان از عشق بازی هایت فراوان گفت...از دلبری هایت،از اینکه بدون چون و چرا "او" را اطاعت میکردی...

و آنقدر دلبری کردی و کردی و کردی که آخر کار خودش برایت دعوتنامه فرستاد و خریدارت شد.

تازه هفده ساله شده بودی که رهسپار کوی عشق گشتی.

اولین ترکش عشق در شانه ات خورده بود.میخواستی بمانی ولی نگذاشتند...

از سرزمین یار هجرتت دادند...حال خراب و خونریزی شدید و لرز عجیب بخاطر زخمت بماند؛مخفی کردنش از خانواده ات دیگر چه بود...!

میخواستی بزم عاشقیت تکمیل شود...؟!یا شاید میخواستی تنها باشی که هیچ کس را راه نمیدادی...

برگشتی خانه.حالا همه تعجب کرده بودندچرا نزدیکشان نمیروی! آخر از زخم شانه ات خبر نداشتند...

چه شد که این راز مگو را به خواهرت گفتی نمیدانم،فقط خواهرت برایمان گفت وقتی رازت را به مادرت گفته، با چشمانت؛همان چشمانی که خواهرت فداییشان بود،یک نگاه؛فقط یک نگاه به او انداخته بودی که آتش در نهادش شعله ور شده بود...

میگفت نگاهت دلگیر بوده...دلگیر بخاطر فاش شدن رازش...

من که نبودم چشمانت را ببینم ولی حدس میزنم نگاهت دلتنگ هم بوده...از وادی عشق جداشده بودی و شاید همین دلتنگیت بودکه نگذاشت طاقت بیاوری و دوباره بار سفر بستی...

میگفتند این زخم کاریست،در رگ اعصابت فرو رفته...میگفتند قابل درمان نیست...میگفتند نباید بروی...

ولی...رفتی...

حسابی دلت هوای یار کرده بود...

...

...

میگفتند آب منطقه را آلوده کرده اند...کسی را میخواستند که آب بیاورد...حالا "سقا" شده بودی...

حالا " آب آور" شده بودی...

گفتند نباید این آب ها را حمل کنی...زخم شانه ات کار دستت میدهد...ولی نمیشنیدی...دیگر مست مست شده بودی...

آب ها دستت بود...

برای آب های دستت نشانه ات گرفتند...

....

....

و به فاصله یک چشم بر هم زدن آب ها روی زمین افتاده بود و تیری در "سرت" خودنمایی میکرد...

السلام علیک یا ابوالفضل العباس....

"بر اساس زندگینامه شهید دانش آموز:علی حسنی"

دست خط شهید که نام خود را روی دفترچه ی شخصی اش نوشته بود...

*** چه میدانستی که قبل از شهادتت کنار اسمت "شهید" میگذاشتی...***


90/6/24
11:24 عصر

پست دل...

بدست شبخیز در دسته

بسم رب الحسین...

اذیتم میکند...همش خودش را میکوبد به اینور و آنور...

بهانه میگیرد...اینجوری نمیشود...باید پستش کنم...

پاکت هم که ندارم...یعنی همینجوری قبولش میکنند؟!

راهی که نیست...میتوانم خودم ببرمش...ولی پاهایم...در زمین فرو رفته....

مجالی نیست...دارد دیر میشود...خب؛توی پاکت نمیگذارمش اما؛آدرس را کجا بنویسم؟...

وای!...چقدر تاپ تاپ میکند...نفسم را بند آورده...

دیگر فرصت فکر کردن نیست.همینجوری میفرستمش...بدون پاکت...

آدرس را هم روی خودش مینویسم بدون تمبر:

آدرس گیرنده:گلزار شهدا-قطعه ی3-ردیف2-شهید عباس رفیعی.

آدرس فرستنده:سرگشته ای دست و پا گیر که دلش امروز بدجور هوای رفیقش را کرده بود!


90/6/18
12:31 عصر

حرفای نا تمام....

بدست شبخیز در دسته

 

بابا دگر دیدن رویت محـــــــال نیست        

  بوسیدن صورت سردت خیـــــــــال نیست

لب های خشک تو را با چه تر کنم ؟        

  خونین لبت؛به خنده ی قندت؛هلال نیست

آبی نیافتم بزنم بر لبـــــــــــــــــان تو         

  بابا دگر آب فراتـــــــــــــــــم زلال نیست !

اینجا خرابه و من و چشم بسته ات         

  "ایــــن ابــــی؟ایــــن"برایم سئوال نیست

حــــــــرفای ناتمام یتیمت تمام شد          

  بـاید که رفت؛برای ماندن مجـــال نیست

 

                                                                 ""شعر از:شبـخــــــــــیــز""


90/6/15
2:50 عصر

چند قدم جلو...چند قدم عقب...(!)

بدست شبخیز در دسته

لحظه ها را میشمارم...نه...!نمیشمارم...لحظه ها را از دست زمان می قاپم...به زور می کشمشان از دل زمان بیرون تا بگذرند...تا سریع بگذرند....باید بگذرند...

***************

منتظرم...چند روز بیشتر نمانده...میخواهم اینبار را دیگر زیر قولم نزنم...قرار گذاشته ام...با خودش...خودش گفته بهترین موقع است...خودش وعده داده...فقط چند روز...........فقط................

***************

آه خسته ام...از دست این ثانیه های لجباز...انگار همه دست به یکی کرده اند من  به قرارم نرسم...خدایا...خودت کمکم کن...

بلاخره تمام شد...انتظارم را میگویم...عجب بوی خوشی.........به به...حقا که بهترین موقع است...

                                                   "السلام علیک یا شهر الرمضان"

شروع شد...

نقطه ی آغاز...

شب اول...

خدایا شکرت....شکرت...قول میدهم قولم اینبار قول باشد...

***************

ده قدم جلو...چهار قدم عقب...

خدا...خدا...خدا............نمیدانم چرا باز هم قولم نامردانه از کار درآمد...

پشیمانم...پناهم ده....العفو...العفو...

***************

شش قدم جلو...دو قدم عقب...

یا رب ارحم ضعف بدنی....خدایااااا.....ضعیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــفم....ضعیفم............

خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدا...ببخش...

***************

نه قدم جلو...سه قدم عقب....

الهی....الـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــهی...امانم بده....امان...امان...امـــــــــــــــــــــــــــــــــان...رهایم نکن...

نفس نفس میزنم برای همان شب موعودت...آرام و قرار ندارد دلم...برای همان شبی که قرآنت را نازل کردی....و هزار ماه را در برابرش هیچ خواندی....لیلة القدر خیر من الف شهر...

من هم می آیم با همه ی رو سیاهیم...

***************

صد قدم جلو....ده قدم عقب...

دیگر روی حرف زدن ندارم...همینجا همه چیز را رها میکنم....میدانم دیگر لایق بخششت نیستم...میدانم دیگر نمیخواهی ام...

ظلمت نفسی...................

موعد قرارمان هم گذشت و هنوز....

ولی...الهــــــــــــــــــی و ربــــــــــــــــی من لی غیرک.....الهی....الهی.............

ای پرورش دهنده ی من....جز تو که را دارم که رو به سویش آرم....؟!!!!!!!!!!!

فبعزتک یا سیدی و مولای اقسم صادقا لئن ترکتنی ناطقا و اضجن الیک بین اهلها ضجیج الاملین....و لاصرخن الیک صراخ المستصرخین....

بی پناهم....خسته ام....گنه کارم....

یا رب...یا رب...یا رب.....

دستم را بگیر............

باز هم می آیم...می آیم.... ولی اینبار را بدون عقب نشینی....

***************

هزار قدم جلو........هیچ قدم عقب...............

 


90/6/9
6:8 عصر

آیا میدانید هایی که؛خوب است بدانیم(!)

بدست شبخیز در دسته

آیا می دانید : بزرگترین گور دسته جمعی کشف شده مربوط به شهدای طلاییه بوده و تعداد پیکرهای مطهر 140 شهید یکجا کشف شده است.

 

آیا می دانید : تعداد شهدای کشف شده در عملیات تفحص بیش از 48000 شهید می باشند.

 

آیا می دانید : بعد از گذشت چندین سال از دفاع مقدس در برخی مناطق که پیکر شهدا کشف می شود زمین هنوز آلوده به مواد شیمیایی است!!

 

آیا می دانید : بزرگترین تشیع جنازه انجام شده شهدا در سال 1373 با تعداد 3120 شهید بوده است!

 

آیا می دانید : شهیدان73 درصد از اوقات بی کاری خود را در مساجد گذرانده اند!

 

آیا می دانید : شهیدان 27 درصد وقت بیکاری خود را صرف مطالعه می کرده اند!

 

آیا می دانید : از تعداد کل شهدا 83 درصد اسما الهی یا اسامی مبارک ائمه اطهار را داشته اند!

 

آیا می دانید : بیشترین تعداد شهید در رنج سنی 16 تا 20 ساله بوده است.44/0 شهدا در این سن و سال بوده اند....؟؟!

 

 

      

                                   """""""بعد از شهدا ما چه کردیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟"""""""


   1   2      >