سفارش تبلیغ
صبا ویژن

90/6/9
6:8 عصر

آیا میدانید هایی که؛خوب است بدانیم(!)

بدست شبخیز در دسته

آیا می دانید : بزرگترین گور دسته جمعی کشف شده مربوط به شهدای طلاییه بوده و تعداد پیکرهای مطهر 140 شهید یکجا کشف شده است.

 

آیا می دانید : تعداد شهدای کشف شده در عملیات تفحص بیش از 48000 شهید می باشند.

 

آیا می دانید : بعد از گذشت چندین سال از دفاع مقدس در برخی مناطق که پیکر شهدا کشف می شود زمین هنوز آلوده به مواد شیمیایی است!!

 

آیا می دانید : بزرگترین تشیع جنازه انجام شده شهدا در سال 1373 با تعداد 3120 شهید بوده است!

 

آیا می دانید : شهیدان73 درصد از اوقات بی کاری خود را در مساجد گذرانده اند!

 

آیا می دانید : شهیدان 27 درصد وقت بیکاری خود را صرف مطالعه می کرده اند!

 

آیا می دانید : از تعداد کل شهدا 83 درصد اسما الهی یا اسامی مبارک ائمه اطهار را داشته اند!

 

آیا می دانید : بیشترین تعداد شهید در رنج سنی 16 تا 20 ساله بوده است.44/0 شهدا در این سن و سال بوده اند....؟؟!

 

 

      

                                   """""""بعد از شهدا ما چه کردیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟"""""""


90/6/7
7:26 عصر

سفر به گرای 270 درجه...

بدست شبخیز در دسته

 

 

 

 

 

سفر به گرای 270 درجه. احمد دهقان. چاپ اول صریر. چاپ دوم سوره مهر.

  

 

رمان «سفر به گرای 270 درجه» حکایت ناصر است. ناصر رزمنده‌ای جوان است که مشق و درس را رها می‌کند و به همراه دوستش علی روانه منطقه جنگی جنوب می‌شود. در آنجا ضمن دیدار مجدد با دوستان سابقش، برای یک عملیات مهم آماده می‌شود. در حین عملیات بسیاری از دوستانش شهید و مجروح می‌شوند و خود او نیز که جراحتی سطحی برداشته است، به پشت خط می‌آید و بعد از چند روز به شهر خود بازمی‌گردد و زندگی عادی را از سر می‌گیرد و مجدداً با دریافت تلگراف رسول (دوست نوجوان رزمنده‌اش که خبر از عملیات قریب‌الوقوع می‌دهد) خود را آماده بازگشت به منطقه می‌کند.

  

«سفر به گرای 270 درجه» از اول تا انتها متن حادثه عظیم دفاع مقدس را به تصویر می‌کشد. روایتی است ملموس و صادقانه از زندگی در جنگ، این سفر بر شانه‌های ستبر حوادث عینی استوار است. خاطراتی است از منظر یک جوان –ناصر- جوانی که در کوران نفس‌گیر مرگ و زندگی، تجربه‌هایی بزرگ از سر می‌گذراند. قرار است با مخاطبش روراست باشد و آنچه را که از جنگ می‌داند، صادقانه با مخاطبش در میان بگذارد.

  

ناصر در ابتدا محصلی است که به امتحانات خود می‌اندیشد ولی در مراحل بعدی مخاطب درمی‌یابد دغدغه اصلی ذهن او چیز دیگری است، یعنی رفتن به مناطق جنگی و شرکت در عملیات، این دغدغه‌های درونی در نهایت به آرزوهایی تبدیل می‌شود و از آنجایی که این آرزوها یکی پس از دیگری تحقق می‌یابد، نوعی رضامندی در شخصیت ناصر بروز پیدا می‌کند.

  

او در بحبوحه عملیات حضور می‌یابد، می‌رزمد و مجروح می‌شود و در پایان عملیات باز به سراغ دفتر و کتاب و مشق‌های خود می‌رود و این را هم نوعی رزم می‌داند؛ رزم با قلم. بازگشت ناصر به سمت کتاب‌هایش سادگی طرح را بیش از پیش رو می‌کند. این سادگی طرح باعث می‌شود بیشتر توجه مخاطب به مضمون مورد نظر نویسنده معطوف شود.

  

سفر به گرای 270 درجه از جهاتی به شیوه خاطره‌، به نگارش درآمده است و به همین دلیل از غنای قابل توجهی برخوردار است. اما از طرفی این شیوه نگارش به ساختار رمان آسیب وارد کرده است. مهمترین ویژگی‌ای که این رمان را به خاطره نزدیک می‌کند، ویژگی «واقع‌نمایی» یا «راست‌نمایی» آن است.

 

تعداد شخصیت‌های حاضر در رمان در بافت داستانی اثر خوب ننشسته‌اند. خواننده نمی‌تواند با تمامی شخصیت‌های حاضر در رمان ارتباط برقرار کند و این از نقاط ضعف رمان به حساب می‌آید، چرا که با ورود هر شخصیت تازه‌ای به ساحت رمان، مخاطب؛ خود را ملزم می‌داند تمام حرکات و گفته‌های او را به حافظه بسپارد تا در مرحله‌ای از گره‌گشایی طرح رمان از آنها استفاده کند. اما تعدد شخصیت‌ها این امکان را از مخاطب سلب کرده است و او نمی‌تواند همه آدم‌ها را آنگونه که هستند، بشناسد و لمس کند. با این حال شخصیتهای داستانی در «سفر به گرای 270 درجه» حضوری عینی دارند و از هرنظر حقیقی به نظر می‌رسند.

 

دهقان از زاویه دید من راوی استفاده کرده است. هرچند در این رمان به خاطر تعداد صحنه‌ها و شخصیتهای بسیاری که وجود دارند به نظر می‌رسد بهتر بود از زاویه دید سوم شخص استفاده می‌کرد اما دهقان با هوشمندی این زاویه دید را انتخاب کرده است تا کشمکش راوی با خود و اطرافیان را در فضای عادی و موقعیت جنگ به تصویر کشد و اصولاً اهل قلم بر این عقیده هستند که یک اثر ارزشمند ادبی آینه‌ای تمام عیار از واقعیت است.

 

واقعیتی که در ریشه متن قرار دارد و به اثر، ارزش و بهای خاص اعطا می‌کند. و دهقان با انتخاب شخصیتی چون ناصر و زاویه دید اول شخص به واقعیتی که در ریشه متن رمان قرار دارد نقب زده است و به عمق حوادث و شخصیتهای داستانی‌اش رفته است و خواننده را صحنه به صحنه به دنبال شخصیت اصلی خود –ناصر- می‌کشاند و ارزشهای عینی دفاع مقدس را نشان می‌دهد و از دل آنها این ناصر است که میان زندگی و شهادت سیر می‌کند و به حقیقت زندگی در دفاع از دین و مرز و بوم خود می‌رسد. 

 

ناصر را دهقان به دور از هرگونه شعار و شعارزدگی بلکه بسیار ساده و در عین حال عمیق از زندگی شهری به دفاع از ارزشهای والای دینی می‌کشاند. این اثر یکی از رمان‌های خوب، زنده و ملموس هشت سال دفاع مقس است که از غنای تصویری بالایی نیز برخوردار است. در کارهای دهقان صداقت موج می‌زند. دهقان، تکلیفش را با خود و خواننده‌اش روشن کرده است. توصیف دقیق و گسترده‌ او از صحنه‌هایی که مبتنی بر تجربه‌های شخصی اوست که حال و هوایی خاص به کار می‌دهد و به درک خواننده از وقایع جنگی که با نثری زیبا با صمیمیت تمام و ویژه خودش ارائه می‌شود، کمک می‌کند.

 

 تصاویر شفاف، شخصیت‌پردازی قابل لمس و روایت بی‌تکلف، این سفر را در خاطره‌ها ماندگار می‌کند. در مجموعه آثار دهقان چه آثار داستانی‌اش و چه در خاطراتش با خواننده صادق است و این صداقت از رزمنده بودن او نشأت گرفته است. کسی که با گوشت و پوست خود جنگ را دیده و احساس کرده است، و مشاهدات خود را با صداقت تمام نشان خواننده می‌دهد. احمد دهقان متولد 1345 کرج است. وی فارغ‌التحصیل مهندسی برق و کارشناس علوم ارتباطات است. دهقان پایان‌نامه کارشناسی ارشد خود را در رشته مردم‌شناسی نیز به دفاع مقدس و خاطره اختصاص داده است.


90/5/12
10:26 عصر

ماه تمام

بدست شبخیز در دسته

            

شود ماه تمام از نو هلالی                          زند بر عرش کوس پادشاهی

شود ماهی که هر صبحش بهاریست            شود شهری که هر لیلش نهاریست

شود ماهی که دریا غرق نور است             شود ماهی که ظلمت ها به گور است

شود ماهی که آوایش نماز است                 سحرگاهش همه راز و نیاز است

شود ماهی که هر وقتش صلاة است           صلاتی را که هر رکنش زکات است

شود ماهی که خوابش طبق عادت              کند نزد خدا حکم عبادت

شود ماهی که جنت بسته آذین                  شود ماهی که بخشش گشته آئین

شود ماهی که"ادعونی"فزون است              جواب "استجب" از حد برون است

شود ماهی که در هر وقت افطار                 بخوانند مردمان یا رب غفار

شود ماهی که نازل گشته قرآن                 ز درگاه خدای حی سبحان

شود ماهی که ابلیسان حزینند                  ملائک از فلک سوی زمینند

شود ماهی محاقش جلوه ی بدر                شود شبهای عشق و لیلة القدر

شود ماهی که از سوی پیامبر                   بشد صوموا تصحوا بانگ آخر

شده ماهی که سوغاتش صیام است         زبان در وصف آن اندر نیام است

 

                                                             "  شعر از:سینا دلشادی "

 

 


90/5/7
11:16 عصر

آخر همه ی سفرا کربلا...کربلا...کربلا...

بدست شبخیز در دسته

آخر همه ی سفرا کربلا...کربلا...کربلا...

مقصد همه ی شهدا کربلا...کربلا...کربلا...

میسوزم تو نفس گریه کنا...تو کوچه ی سینه زنا...

کربلا...کربلا...کربلا...

 

 

 

 

بسم رب الحسین...

عکس و شعر بالاش گویای همه چیز هست؛فقط یه نکته...

قلمو میدم دست دلمو مینویسم.اگه از من بپرسن کلید کربلا رفتنت چی بود میگم دل شکسته...

دلت که بشکنه دیگه کار تمومه...

قید مکان و زمان و همه ی این فاصله ها رو بذار کنار....

چشماتو ببند...با خلوص نیت دستتو بذار رو سینت...

فکر کن رو به روی حرم ارباب ایستادی..........................................

بین الحرمین...عشق عالمین....فکر کن اونجایی...

فکر کن همنجایی که همه آرزوشو دارن....

فکر کن داری هوایی رو تنفس میکنی که به گنبد ارباب خورده...

دلت آماده است....؟؟؟؟

حالا بگو:

"""""""""""السلام علیک یا ابا عبد الله الحسین(ع)""""""""""

               

 


90/5/7
8:30 عصر

به بهانه جمعه ی آخر ماه شعبان....

بدست شبخیز در دسته

  ...عصر یک جمعه دلگیر دلم گفت بگویم بنویسم ، که چرا عشق به انسان نرسیده است چرا آب به گلدان نرسیده است چرا لحظه باران نرسیده است و هر کس که در این خشکی دوران به لبش جان نرسیده است به ایمان نرسیده است و غم عشق به پایان نرسیده است بگو حافظ دلخسته ز شیراز بیاید، بنویسد که هنوزم که هنوز است چرا یوسف گمگشته به کنعان نرسیده است چرا کلبه احزان به گلستان نرسیده است؟

دل عشق ترک خورد گل زخم نمک خورد زمین مرد زمان بر سر دوشش غم و اندوه به اندوه فقط برد فقط برد زمین مرد زمین مرد خداوند گواه است دلم چشم براه است و در حسرت یک پلک نگاه است ولی حیف نصیبم فقط آه است و همین آه خدایا برسد کاش به جایی برسد کاش صدایم به صدایی...

 عصر این جمعه دلگیر وجود تو کنار دل هر بیدل آشفته شود حس تو کجایی گل نرگس به خدا آه نفسهای تو که آغشته به حزنیست ز جنس غم و ماتم زده آتش به دل عالم و آدم مگر این روز و شب رنگ شفق یافته در سوگ کدامین غم عظمی به تنت رخت عزا کرده ای ای عشق مجسم! که به جای نم شبنم بچکد خون جگر دم به دم از عمق نگاهت، نکند باز شده ماه محرم که چنین میزند آتش به دل فاطمه آهت به فدای نخ آن شال سیاهت به فدای رخت ای ماه !بیا اصاحب این بیرق و این پرچم و این مجلس و این روضه و این بزم تویی آجرک الله !عزیز دو جهان یوسف در چاه دلم سوخته از آه نفسهای غریبت دل  من بال کبوتر شده خاکستر پرپر شده همراه نسیم سحری روی پر فطرس معراج نفس گشته هوایی و سپس رفته به اقلیم رهایی به همان صحن و سرایی که شما زائر آنی و خلاصه شود آیا که مرا نیز به همراه خودت زیر رکابت ببری تا بشوم کرب و بلایی بخدا در هوس دیدن شش گوشه دلم تاب ندارد نگهم خواب ندارد قلمم گوشه دفتر غزل ناب ندارد شب من روزن مهتاب ندارد همه گویند به انگشت اشاره مگر این عاشق بیچاره ی دلداده ی دلسوخته ارباب ندارد ... تو کجایی؟ تو کجایی شده ام باز هوایی شده ام باز هوایی...

گریه کن گریه و خون گریه کن آری که هر آن مرثیه را خلق شنیده است شما دیده ای آن را و اگر طاقتتان هست کنون من نفسی روضه ز مقتل بنویسم و خودت نیز مدد کن که قلم در کف من همچو عصا در ید موسی بشود چون تپش موج مصیبات بلند است،به گستردگی ساحل نیل است واین بحر طویل است و ببخشید که این مخمل خون بر تن تبدار حروف است که این روضه مکشوف لهوف است،عطش بر لب عطشان  لغات است و صدای تپش سطر به سطرش همگی موج نزن آب فرات است و ارباب همه سینه زنان کشتی آرام نجات است،ولی حیف که ارباب "قتیل العبرات" است ولی حیف که ارباب "اسیر الکروبات" است، ولی حیف هنوزم که هنوز است حسین ابن علی تشنه یار است و زنی محو تماشاست ز بالای بلندی،الف قامت او دال و همه هستی او در کف گودال و سپس آه که "الشمر..." خدایا چه بگویم که "شکستند سبو را و بریدند..." دلت تاب ندارد بخدا با خبرم میگذرم از تپش روضه که خود غرق عزایی،تو خودت کرب و بلایی،قسمت میدهم آقا به همین روضه که در مجلس ما نیز بیایی،تو کجایی...تو کجایی...

 

 "اضافه نوشت:کاری که این شعر با دل من کرد خیلی چیزا نکرد...همین بس که برام از هر روضه ای سوزناک تره و وقتی رفته بودم پابوسی اربابم از تل زینبیه تا قتلگاه همش این شعر بر زبانم می آمد...مخصوصا این قسمتش:و زنی محو تماشاست زبالای بلندی...الف قامت او دال و همه هستی او در کف گودال و سپس آه که الشمر.........چه بگویم که بریدند و شکستند سبو را..........یا صاحب الزمان آجرک الله..........."

 


<   <<   6   7      >